جمعبندی اصغرآقایی - طنز آموزشی
دوربین روشن، کادر بسته، تصویر اصغرآقا را نشان میدهد که در کلاس مشغول حرکات ناموزون! است.
«هورا هورا هورا... مدرسه تعطیل شد!» این طنین صدای اصغرآقا بود که با شور و شعف خاصی فضای کلاس را متشنج کرده (انگاری که تیم ملی به مرحلهی دوم جام جهانی رفته!) کسی هم جلودارش نیست. مدیر مدرسه گفته بود که تا عید درسها را تمام میکنیم و بعد از عید حضور در مدرسه اختیاری است! اصغر و دوستهایش هم رفته بودند پیشواز تعطیلات. برق شادی و شعف از چشمهای اصغرآقا همینجوری میجهید و هر چه دم دستش بود میسوزاند! نمیدانست دیگر چهکار کند. با سرعت به سمت در مدرسه دوید؛ نرسیده به در یهو انگاری یک دست نامرئی به او پست گردنی زده باشد سرعتش کُند شد و ایستاد و یاد حرفهای پشتیبانش افتاد که میگفت: «یکسری از بچهها که تا عید درسها را تمام میکنند و بعد از آن به مدرسه نمیروند بیبرنامه میشوند...» (راستی درسها کی تمام شد!) ولی سریع خودش را جمع و جور کرد و به خودش گفت: «آخر این چه حرفی است که میزنی آقای پشتیبان؟ اگر مدرسه بروم که وقتم تلف میشود! الان که از صبح تا شب بیکارم و زمان بیشتری دارم چنان فشرده برنامهریزی میکنم که همه انگشت به دهان بمانند. اوه روزی 15 ساعت! چه شود مهندس اصغر! الان هم که درسها تمام شده و وقت جمعبندی رسیده! یعنی چه که بنشینم طبق برنامه درس بخوانم؛ آن هم درسهای نیمسال دوم را که ما تمام کردیم.»
اصغر دوباره به سرعتش اضافه کرد و از در مدرسه خارج شد؛ غافل از اینکه پشتیبانش گفته بود که وقت جمعبندی بعد امتحانات نیمسال دوم و در خردادماه است.
اصغرآقا زمزمهکنان مشغول درست کردن برج با کتابهای درسی و کمکآموزشی خودش است و هر چند دقیقه مطالبی را یادداشت میکند (یادم رفته بود که اصغر ذهن کاملاً طبقهبندیشده و منظمی دارد!) بعد از مدتی اصغر دست از کار میکشد و با لبخندی از رضایت سراغ تلفن میرود و شمارهای میگیرد و شروع میکند به صحبت:
اصغر: آره ببین ممل! من روشهای مختلف جمعبندی را هم از اینور و اونور پرسیدم و هم امروز به صورت تجربی سبک و سنگین کردم و به 2 روش مختلف رسیدم... آره... خوب، یادداشت کن تا با هم نتیجهگیری کنیم که کدام بهتر است... خوب بنویس...: روش اول: روش کند و مطمئن! خوب، تمام کتاب درسی و کمکدرسی خودت را بچین... خوب... چند تا شد؟ همقد خودت؟ خیلی کم است! مطمئنی؟ اینجوری که رتبهات نجومی میشود که!... یعنی چه فقط یک منبع؟ نخیر، زمان کم نداریم. من حساب و کتاب کردم. تو برو بقیهاش با من! خوب، حالا از فردا روزی یک کتاب از بالا بردار و شروع کن به خواندن. طبق محاسبات من تا روز قبل از کنکور همه کتاب ها تموم میشه ولی عیبش اینه که فرصت دوره پیدا نمیکنی و تست و تمرین هم نمیتوانی کار کنی.
ممل: زیر لبی (آره جون خودت! اینجوری 3 سال طول میکشد!)
اصغر: چیزی گفتی؟
ممل: نه گفتم روش بعدی را بگو...
اصغر: روش دوم: روش تند و مطمئن. به چیدمان کتابها دست نزن... خوب، حالا به جای روزی یک کتاب، روزی دو تا کتاب بخوان؛ یعنی راحت میتوانی تا روز کنکور هم کتابها را بخوانی و هم دوره کنی... آره... حال کردی نه؟
ممل: ببخشید این سؤال را میپرسم! این روشها را خودت به تنهایی کشف کردی یا کسی هم کمک کرد؟ مرد به این روشها میگویند روش بقچهای... مگر میخواهم رمان بخوانم؟ پس کی به ایراداتم برسم؟ نقاط قوتم چه میشود؟ مگر از همه جای کتاب سؤال میآید؟ مگر میرسم نقاط ضعفم را بخوانم؟ اولویتهایم چه میشود؟ ضرایب درسها؟... ببخشید برنامهی آزمونها چه میشود؟ (تا به حال ممل را اینقدر منطقی ندیده بودیم!)
اصغر: آزمون را بیخیال... کنکور داریها... اگر به حرفهایم گوش کنی تا آخر عمر مدیون من میشوی مهندس!
اصغر با طمأنینه تلفن را قطع کرد و با لبخندی به سراغ برجهای کتابیاش رفت.